گلایه

تمام حس و حالِ شاعرانه‌ام
غزل غزل ترانه‌ام
نگینِ اشک‌های بی‌بهانه‌ام
و شعرهای ناب و عاشقانه‌ام
به پای تو تباه شد.

تمام لحظه‌های بی‌قراری‌ام
و روزهای روشن و بهاری‌ام
به دست تو سیاه شد.

و در نهایت هجوم بی‌کسی
برای من در این میانه یک دل شکسته ماند و ناله‌ای که آه شد.

ببین؛ بیا ببین چگونه حاصل تمام زندگانی‌ام…
دقیقه‌های پر امید و سرخوش جوانی‌ام…
فدای یک نگاه شد.

در این میانه از که می توان گلایه کرد؟!…
خدا؟… خودم؟… خودت؟… بگو…
بگو 
که خسته‌ام ازین سکوتِ مبهمی که مثل عذرِ بدتر از گناه شد.

معصومه اعلائی

صبر کن عشق زمین‌گیر شود

صبر کن عشق زمین‌گیر شود بعد برو
یا دل از دیدن تو سیر شود بعد برو

ای پرنده به کجا؟ یک دو نفس صبر بکن
آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

باش با دست خودت آینه را پاک بکن
نکند آینه دلگیر شود بعد برو

یک نفر حسرت لبخند تو را می‌بارد
خنده کن عشق نمک‌گیر شود بعد برو

تو اگر کوچ کنی بغض خدا می‌شکند
صبر کن گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه سوارت آمد
باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو

زنبق سلیمان‌نژاد

وقتی دلی برای دلی تنگ می‌شود

وقتی دلی برای دلی تنگ می‌شود
انگار پای عقربه‌ها لنگ می‌شود!

تکراریند پنجره‌ها و ستاره‌ها
خورشید بی‌درخشش و گل، سنگ می‌شود

پیغام آشنا که ندارند بلبلان
هر ساز و هر ترانه بد آهنگ می‌شود

احساس می‌کنی که زمین بی‌قواره است!
انگار هر وجب دو سه فرسنگ می‌شود!

باران بدون عاطفه خشکی می‌آورد
رنگین‌کمان یخ‌زده بی‌رنگ می‌شود

هر کس به جز عزیز دلت یک غریبه است
وقتی دلت برای دلی تنگ می‌شود

نغمه مستشار نظامی

خدا کند که بیایی

گل همیشه بهارم، خدا کند که بیایی
اسیر طعنه خارم، خدا کند که بیایی

چو بید دست و دلم را به چنگ باد سپردم
نمانده هیچ قرارم، خدا کند که بیایی

پر از ترانه و اشکم، به چشم‌های تو سوگند
برای آنکه ببارم خدا کند که بیایی

تمام سهم نگاهم از آسمان و زمینی
تمام دار و ندارم، خدا کند که بیایی

کنار جاری شب‌ها، برای آمدنت آه
هنوز آینه دارم، خدا کند که بیایی

برای گریه، تماشا… بهانه هرچه که باید
کنار چوبه دارم، خدا کند که بیایی

رضا علی‌اکبری

بهار گم شده

این روزا وقتی که آلبوم دلو وا می‌کنم
همه جا عکس قشنگ تو رو پیدا می‌کنم

حرفایی رو که برام دیکته می‌کردی یادته؟
حالا من جمله به جمله واست انشا می‌کنم

ظهر یه روز تابستون تو قسم خوردی برام
که تو خوابم همیشه تو رو تماشا می‌کنم

تو داری با همه عشقت منو حاشا می‌کنی
من برا تو خودمو رسوای دنیا می‌کنم

دیدی ویرونی دل سرت نمی‌شه؟ چی بگم
باز دارم این همه ظلم تو رو حاشا می‌کنم

اگه یاد حرفا و خاطره‌هامون بذاره
بهار گم‌شدمو دوباره یدا می‌کنم

مهدی بهمنی​

گناه

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده‌ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و ترانه تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم
و خنده به فرهنگ مرده‌خواه کنیم

گناه، نقطه آغاز عاشقی است، بیا
که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم

بیا بساط قرار و گل و محبت را
دوباره دست به هم داده، روبه‌راه کنیم

اگر به خاطر هم عاشقانه برخیزیم
نمی‌رسیم به جایی که اشتباه کنیم

برای سرخوشی لحظه‌هات هم که شده
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم

فرامرز عرب عامری

مثل نسیمی لای مو

مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت
انگار از عاشق‌شدن ترسید! برگشت

خوشبختی‌ام این‌بار می‌آمد بماند
یک‌دفعه از هم زندگی پاشید، برگشت

مانند گنجشکی که از آدم بترسد
تا از کنارم دانه‌ای را چید، برگشت

آن روز عزرائیل می‌آمد سراغم
دست تو را بر گردنم تا دید برگشت!

او هم فریب قاب عکسی کهنه را خورد
با شک می‌آمد گرچه بی‌تردید برگشت

بعد از تو شادی باز هم آمد به خانه
اما نبودی، از همین رنجید، برگشت

مثل فقیر خسته و درمانده‌ای که
از لطف صاحب‌خانه ناامید برگشت

بعد از تو دیگر دشمنانم شاد بودند
اما غم من تازه از تبعید برگشت

بعد از تو هر دفعه دلم هر جا که پر زد
مثل نسیمی لای مو پیچید، برگشت!

رویا باقری

دوست بدارید

ای همه مردم، در اين جهان به چه کاريد؟
عمر گران‌مايه را چگونه گذاريد؟
هر چه به عالم بود اگر به کف آريد
هيچ نداريد اگر که عشق نداريد
وای شما دل به عشق اگر نسپاريد
گر به ثريا رسيد هيچ نيرزيد
عشق بورزيد
دوست بداريد

فریدون مشیری

یکی را دوست می‌دارم

یکی را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌‌داند
نگاهش می‌کنم شاید
بخواند از نگاه من
که او را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند

به برگ گل نوشتم من
تو را دوست می‌دارم
ولی افسوس او گل را
به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند

به مهتاب گفتم ای مهتاب
سر راهت به کوی او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست می‌دارم
ولی افسوس چون مهتاب
به روی بسترش لغزید
یکی ابر سیه آمد 
که روی ماه تابان را بپوشانید

صبا را دیدم و گفتم
صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم
تو را من دوست می‌دارم
ولی افسوس و صد افسوس
ز ابر تیره برقی جست
که قاصد را میان ره بسوزانید

کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
یکی را دوست می‌دارم
ولی افسوس او هرگز نمی‌داند

فریدون مشیری

کسی من را نمی‌فهمد

شبیه قطره بارانی که آهن را نمی‌فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی‌فهمد

نگاهی شیشه‌ای دارم به سنگ مردمک‌هایت
الفبای دلت معنای “نشکن!” را نمی‌فهمد

هزاران بار دیگر هم بگویی: «دوستت دارم»
کسی معنای این حرف مبرهن را نمی‌فهمد

من ابراهیم عشقم، مردم اسماعیل دلهاشان
محبت مانده شمشیری که گردن را نمی‌فهمد

چراغ چشمهایت را برایم پست کن دیگر
نگاهم فرق شب با روز روشن را نمی‌فهمد

دلم خون است تا حدی که وقتی از تو می‌گویم
فقط یک روح سرشارم که این تن را نمی‌فهمد

برای خویش دنیایی شبیه آرزو دارم
کسی من را نمی فهمد… کسی من را نمی فهمد

نجمه زارع