دانلود آهنگ آرزو با صدای علیرضا افتخاری

ای هوای دیدنت سوز اه من
گوشه ابروی تو قبله‌گاه من
کشته این حسرتم کز چه رو ای گل
چهره پنهان می‌کنی از نگاه من
به جلوه خود نازنین یارا
شبی بیارا خلوت ما را

من که صد نی حرف دل در گلو دارم
با خیالت روز و شب گفتگو دارم
کی شود تا من نهم سر به دامانت
از ازل این لحظه را آرزو دارم
به جلوه خود نازنین یارا
شبی بیارا خلوت ما را


اطلاعات
نام آهنگ: آرزو
نام آلبوم: هنگامه
خواننده: علیرضا افتخاری
آهنگسازی و تنظیم: حسن میرزاخانی (به اهتمام: فریدون شهبازیان)
شاعر: ساعد باقری
سال انتشار: ۱۳۷۷
فرمت و کیفیت: (
MP3 (128 kbps
مدت آهنگ: ۵:۵۰ دقیقه
حجم فایل: ۵/۲۶ مگابایت

دانلود فایل

توجه: اگر صاحبان حقوق مادی و معنوی اثر فوق مایل به قرارگیری این تک‌آهنگ در سایت نیستند، از طریق این لینک به ما اطلاع دهند تا آهنگ از سایت حذف شود.

درباره ملک‌الشعرای بهار

✍️ دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن

برای من مایه مباهات است که از زندگی و مرگ مردی یاد کنم که بر شکوه و غنای معنوی کشور ما افزوده است؛ مردی که زندگی‌ای بارور داشت؛ بدان معنی که نرمی‌ها و درشتی‌های روزگار را آزمود، برای آزادی و سربلندی وطن خود تلاش کرد، به زندان رفت، خانه‌نشین شد، به نمایندگی ملت انتخاب گردید، به اوج شهرت رسید، در کشمکش‌های سیاسی زورآزمایی نمود، مقام وزارت یافت و سرانجام بیماری‌ای دراز او را چون شمعی کاهید و اندک‌اندک خاموش کرد.

به‌رغم مرارت‌ها و محنت‌های فراوانش، من بهار را مردی کامروا می‌دانم، زیرا از زندگی نترسید و خود را دلیرانه در دهان او افکند، معنا و جوهر حیات را شناخت و قدر دانست، در دوران‌هایی از عمر خویش این موهبت را یافت که از گفتن “نه” نهراسد، گره از زبانش باز بود و هرچه می‌خواست به‌وجهی زیبا و شورانگیز بیان می‌کرد. همسری مهربان و فرزندانی اهل داشت که خود در شعرهایش با خشنودی از آنان یاد کرده است، در گفته‌ها و نوشته‌هایش مردم بینوا و مظلوم را از یاد نبرد و در کمتر دورانی از عمر خویش از غم ایران غافل ماند.

ادامه‌ی خواندن

نام تو

یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم ترا
من چه می‌کردم به عالم گر نمی‌دیدم ترا

با همه مشکل‌پسندی‌های طبع نازکم
حیرتی دارم که چون آسان پسندیدم ترا!

یک بساط دهر شد زیر و زبر در انتخاب
زین جواهر تا به طبع خویش برچیدم ترا

من ز خود گم می‌شدم چون می‌شنیدم نام تو
خویش را گم کرده‌تر می‌خواستم دیدم ترا

کی قبول من شدی فیّاض در ردّ و قبول
تا به میزان «رهی» صد ره نسنجیدم ترا

فیاض لاهیجی
دیوان اشعار

مناظره خسرو با فرهاد

نخستین بار گفتش کز کجایی
بگفت از دار ملک آشنایی

بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند

بگفتا جان‌فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست

بگفت از دل شدی عاشق بدین‌سان؟
بگفت از دل تو می‌گویی من از جان

بگفتا عشق شیرین بر تو چون است
بگفت از جان شیرینم فزون است

بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب

بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک

بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفت اندازم این سر زیر پایش

بگفتا گر کند چشم تو را ریش
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش

بگفتا گر کسیش آرد فرا چنگ
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ

بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه

بگفتا دوری از مه نیست درخور
بگفت آشفته از مه دور بهتر

بگفتا گر بخواهد هر چه داری
بگفت این از خدا خواهم به زاری

بگفتا گر به سر یابیش خوشنود
بگفت از گردن این وام افکنم زود

بگفتا دوستیش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار

بگفت آسوده شو که این کار خام است
بگفت آسودگی بر من حرام است

بگفتا رو صبوری کن در این درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد

بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این دل تواند کرد دل نیست

بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوش‌تر چه کار است

بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بی‌دوست

بگفتا در غمش می‌ترسی از کس
بگفت از محنت هجران او بس

بگفتا هیچ هم‌خوابیت باید
بگفت ار من نباشم نیز شاید

بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت آن کس نداند جز خیالش

بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی‌جان شیرین

بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد

بگفت ار من کنم در وی نگاهی
بگفت آفاق را سوزم به آهی

چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش

به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی

به زر دیدم که با او بر نیایم
چو زرش نیز بر سنگ آزمایم

گشاد آنگه زبان چون تیغ پولاد
فکند الماس را بر سنگ بنیاد

که ما را هست کوهی بر گذرگاه
که مشکل می‌توان کردن بدو راه

میان کوه راهی کند باید
چنانک آمد شد ما را بشاید

بدین تدبیر کس را دسترس نیست
که کار تست و کار هیچ‌کس نیست

به حق حرمت شیرین دلبند
کز این بهتر ندانم خورد سوگند

که با من سر بدین حاجت درآری
چو حاجتمندم این حاجت برآری

جوابش داد مرد آهنین‌چنگ
که بردارم ز راه خسرو این سنگ

به شرط آنکه خدمت کرده باشم
چنین شرطی به جای آورده باشم

دل خسرو رضای من بجوید
به ترک شکر شیرین بگوید

چنان در خشم شد خسرو ز فرهاد
که حلقش خواست آزردن به پولاد

دگر ره گفت از این شرطم چه باک است
که سنگ است آنچه فرمودم نه خاک است

اگر خاک است چون شاید بریدن
و گر برد کجا شاید کشیدن

به گرمی گفت کآری شرط کردم
و گر زین شرط برگردم نه مردم

میان دربند و زور دست بگشای
برون شو دست‌برد خویش بنمای

چو بشنید این سخن فرهاد بی‌دل
نشان کوه جست از شاه عادل

به کوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بی‌ستونش

به حکم آنکه سنگی بود خارا
به سختی روی آن سنگ آشکارا

ز دعوی‌گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش

بر آن کوه کمرکش رفت چون باد
کمر دربست و زخم تیشه بگشاد

نخست آزرم آن کرسی نگه‌داشت
بر او تمثال‌های نغز بنگاشت

به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان بر زد که مانی نقش ارژنگ

پس آنگه از سنان تیشه تیز
گزارش کرد شکل شاه و شبدیز

بر آن صورت شنیدی کز جوانی
جوانمردی چه کرد از مهربانی

وز آن دنبه که آمد پیه‌پرورد
چه کرد آن پیرزن با آن جوانمرد

اگرچه دنبه بر گرگان تله بست
به دنبه شیرمردی زان تله رست

چو پیه از دنبه زانسان دید بازی
تو بر دنبه چرا پیه می‌گدازی

مکن که‌این میش دندان پیر دارد
به خوردن دنبه‌ای دلگیر دارد

چو برج طالعت نامد ذنب‌دار
ز پس رفتن چرا باید ذنب‌وار

نظامی
خمسه – خسرو و شیرین

سانسور

در گذشته، سانسور از طريق مسدود کردن جریان اطلاعات به اجرا درمی‌آمد. در قرن بیست و یکم، از طريق غوطه‌ور کردن انسان‌ها در سیلاب اطلاعات بی‌اهمیت و نامربوط عملی می‌شود.

انسان‌ها واقعا نمی‌دانند به چه چیزی توجه نشان دهند، و اغلب وقت خود را صرف بحث و بررسی درباره موضوعات فرعی می‌کنند. در زمان‌های دور، قدرت داشتن به معنی دسترسی به اطلاعات بود.

اکنون قدرت یعنی آگاهی بر اینکه از چه چیز باید چشم پوشید.

کتاب: انسان خداگونه
نویسنده: يووال نوح هرارى​

حال من

حال من خوب است اما با تو بهتر می‌شوم
آخ… تا می‌بینمت یک جور دیگر می‌شوم

با تو حس شعر در من بیشتر گل می‌کند
یاسم و باران که می‌بارد معطر می‌شوم

در لباس آبی از من بیشتر دل می‌بری
آسمان وقتی که می‌پوشی کبوتر می‌شوم

آن‌قدرها مرد هستم تا بمانم پای تو
می‌توانم مایه‌ی گهگاه دلگرمی شوم

میل، میل توست اما بی تو باور کن که من
در هجوم بادهای سرد پرپر می‌شوم

مهدی فرجی

قدرت درک

در برابر هر زنِ زیبا مردی هم هست که از بودن با او خسته شده است. زیبایی یکی از ملزومات عاشق شدن در ذهن تمام مردان است.

اما زنی که تنها زیباست و از داشتن قدرت درک عاجز است، به زودی برای مردش تبدیل به یکی از وسایل گوشه و کنار منزل می‌شود! عادی و گاهی هم کسالت‌بار…

کتاب: وقتی نیچه گریست
نویسنده: آروین دی یالوم

موفقیت

موفقیتم ارتباط زیادی دارد با زود از خواب بیدار شدن، سخت‌کوش‌ترین آدم جمع بودن، کمک خواستن، تحملِ شکست دوباره و دوباره و کار کردنِ مداوم برای پیشرفت خودم.

کتاب: خودت باش دختر
نویسنده: ریچل هالیس

آتش عشق

آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتش‌افشان خوشتر است

هر که خورد از جام عشقت قطره‌ای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است

تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است

درد عشق تو که جان می‌سوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است

درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است

می‌نسازی تا نمی‌سوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است

چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است

خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است

همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است

عطار نیشابوری