یاد تو میوزد ولی، بیخبرم ز جای تو
کز همه سوی میرسد، نکهت آشنای تو
غنچه طرف فزون کند، جامه ز تن برون کند
سر بکشد نسیم اگر، جرعهای از هوای تو
عمر منی به مختصر، چون که ز من نبود اثر
زنده نمیشدم اگر، از دم جانفزای تو
گرچه تو دوری از برم، همره خویش میبرم
شب همه شب به بسترم، یاد تو را، به جای تو!
با تو به اوج میرسد، معنی دوست داشتن
سوی کمال میرود، عشق به اقتفای تو
عشق اگر نمیدرد، پردهی حایل از خِرد
عقل چگونه میبرد پی به لطیفههای تو؟
خواجه که وام میدهد، لطف تمام میدهد
حسن ختام میدهد، شعر مرا برای تو:
«خاک درت بهشت من، مهر رُخت سرشت من
عشق تو سرنوشت من، راحت من رضای تو»
حسین منزوی