ستایش سعدی از زبان جامی

✍️ دکتر سید حسین الهی قمشه‌ای

شاعران بزرگ آسمانی ما هر یک مورد ستایش شاعران پسین خویش بوده‌اند؛ چنان‌که انوری درباره فردوسی گفت:
آفرین بر روان فردوسی / آن همایون همای فرخنده
او نه استاد بود و ما شاگرد / او خداوند بود و ما بنده

و نظامی در مقام فردوسی گفت:
سخن‌سنجی آمد ترازو به دست / درست زراندود را می‌شکست

و امیرخسرو دهلوی در مقام نظامی در قیاس با خویش گفت:
نظم نظامی به لطافت چو در / وز دُر او سر به سر آفاق پر
پخته از او شد چو معانی تمام / خام بود پختن سودای خام
مثنوی اوراست، دعایی بگوی / بشنوش، از دور ثنایی بگوی
این همه زانصاف بود زور نیست / گر تو نبینی، دگری کور نیست

و نیز شیخ بهایی در ستایش مثنوی، بدین نگاه که مثنوی سراسر شرح لطایف آیات قرآنی است، گوید:
مثنوی معنوی مولوی / هست قرآنی به لفظ پهلوی
من نمی‌گویم که آن عالی‌جناب / هست پیغمبر، ولی دارد کتاب

و مولانا خود از عطار و سنایی چنین یاد می‌کند:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او / ما از پی سنایی و عطار آمدیم

چنان‌که در مثنوی نیز از سنایی با عنوان “حکیم غزنوی” به ارادت و تعظیم یاد کرده است:
از حکیم غزنوی بشنو تمام / ترک‌جوشی کرده‌ام من نیم خام

و حاجی سبزواری، حافظ را چنین ستوده است:
هزاران آفرین بر جان حافظ / همه غرقیم در احسان حافظ
ز هفتم آسمان غیب آمد / لسان‌الغیب اندر شان حافظ

از جمله شیخ اجل سعدی شیرازی نیز از روزگار خویش تا کنون پیوسته مورد تحسین عام و خاص بوده و به‌خصوص مدح و ثنای شاعران بزرگ را نسبت به خود برانگیخته است. امیرخسرو دهلوی که در مثنوی، مرید نظامی و در غزل سرسپرده شیخ اجل سعدی است، در بیت زیر، شراب، یعنی محتوای غزل خود را، از خمخانه شیخ شمرده است:
خسرو سرمست اندر ساغر معنی بریخت / باده از خمخانه شیخی که در شیراز بود

ملک‌الشعرای بهار، پیشرو شاعران بازگشت به سبک خراسانی در تضمین بسیار زیبایی که از غزل معروف سعدی به مطلع:
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست / یا شب و روز به‌جز فکر توام کاری هست
کرده، سعدی را در مقام پیامبری نشانده و آثار او را به فرقان که یکی از اوصاف قرآن به معنی “جدا کننده حق و باطل” است، تشبیه کرده است. البته مقصود از کلمه پیامبر در این‌گونه تعبیرات، معنی خاص نبوت که ختم به رسول اکرم (ص) شده است نیست، و اگر گفته‌اند که از سخن مولانا و سعدی و حافظ و نظامی و امثال این بزرگان زنگ نبوت به گوش می‌رسد، مقصود این است که آنان خبر بزرگ خدا و قیامت، و پیروی از عمل صالح را که محور اصلی دعوت انبیا و ملاک سعادت دنیا و رستگاری آخرت است، در پرده تعبیرات شاعرانه به گوش جهانیان رسانیده‌اند، و به حقیقت چون دنباله‌رو و سخنگوی پیام انبیا هستند، مجازا از آنان به پیام‌آور و لسان‌الغیب و آیینه غیب و صاحب کتاب و غیره یاد شده است.

راستی دفتر سعدی به گلستان ماند / طیباتش به گل و سبزه و ریحان ماند
اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند / هرکه او را کند انکار، به شیطان ماند
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند / داستانی است که بر هر سر بازاری هست

در چند دهه اخیر، برخی از معاصران، مقام و منزلت معنوی و عرفانی سعدی را درنیافته و بیشتر او را شاعر سخن‌پرداز و نمونه کمال فصاحت و بلاغت شمرده و تغزلات عاشقانه او را یکسر به عالم خاک منسوب کرده‌اند، در حالی که سعدی عارفی است پر شور و حال از عاشقان حضرت حق که عشق به آفریدگار، او را عاشق تمامی آفرینش کرده است:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم بر همه عالم، که همه عالم از اوست

و عشق پاک او به خلق، او را برانگیخته تا همگان را به معشوق ازل دعوت کند، و نام و یاد معشوق ازل را در دل و زبان عام و خاص زنده کند؛ چنان‌که گفت:
قصه حسن تو بر عالم و جاهل خوانم / نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم

و این دعوت مستی‌بخش به عشق را در جام‌های مرصعی از الماس سخن به همگان هدیه کرده است؛ چنان‌که یکی از عاشقان او، شاعر فحل و توانای معاصرش سیف‌الدین فرغانی در غزلی خطاب به او گفته است:
ز خمّ عشق قدح‌هاست هر یکی غزلت / به مجلسی که کسان ساز عشق بنوازند
چو آب گشته روان از شرابخانه تو / هزار نغمه ایشان ز یک ترانه تو

جوهر اصلی شعر سعدی، همان ترانه ابدی است که سرود دسته‌جمعی ذرات کائنات یعنی مدح و تسبیح جمال مطلق و بیان اسرار معرفت حق است؛ چنان‌که گفت:
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است / دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

و به حقیقت سعدی اسرار معرفت را از برگ‌های کتاب آفرینش خوانده، و کلام منثور و منظوم خود را ترجمان آن اسرار کرده است، و این کاری است که جمله شاعران بزرگ جهان پیش از سعدی و پس از وی برگزیده و به عشق و ارادت در نقطه‌های کمال به پایان برده‌اند؛ چنان‌که شکسپیر گفت:
«اگر از غوغای عالم و اشتغالات باطل دنیوی دمی آسوده شویم،
درختان را به هزار زبان سخنگو می‌یابیم
و از جویبارها کتاب می‌خوانیم
و از سنگ موعظه می‌شنویم
و نشان خیر و خوبی را در هر چیز مشاهده می‌کنیم.»

سعدی در یکی از قصاید کوتاهش بیتی به همین مضمون سروده که پس از دویست سال، جامی، شاعر و نویسنده بزرگ عرفانی قرن نهم را مست کرده و در حکایت بسیار زیبایی شرح مستی خود و جمله کروبیان عالم بالا را از این بیت بیان کرده است. اینک این بیت سعدی، و این هم حکایت جامی در سبحه‌الابرار:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار / هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار

یکی از اکابر در واقعه دید که جمعی از ملایکه طبق‌های نور از بهر نثار وی می‌برند…
سعدی، آن بلبل شیراز سخن / در گلستان سخن، دستان زن
شد شبی بر شجر حمد خدای / از نوای سحری سحر نمای
بست بیتی ز دو مصراع به هم / هر یکی مطلع انوار قدم
جان از آن مژده جانان می‌یافت / بر خرد پرتو عرفان می‌تافت
عارفی، زنده‌دلی، بیداری / که نهان داشت بر او انکاری،
دید در خواب که درهای فلک / باز کردند گروهی ز ملک
رو نمودند ز هر در زده صف / هر یک از نور، نثاری بر کف
پشت بر گنبد خضرا کردند / رو در این معبد غبرا کردند
با دلی دستخوش خوف و رجا / گفت کای گرم روان تا به کجا؟
مژده دادند که: سعدی به سحر / سُفت در حمد یکی تازه گهر
چشم زخمی نرسد تا ز قضا / می‌سزد مرسله گوش رضا
نقد ما کان نه به مقدار وی است / بهر آن نکته ز اسرار وی است
خواب‌بین عقده انکار گشاد / رو بدان قبله احرار نهاد
به در صومعه شیخ رسید / از درون زمزمه شیخ شنید
که رخ از خون جگر تر می‌کرد / با خود آن بیت مکرر می‌کرد!
و سلام بر ستایشگران زیبایی باد.

منبع: کتاب کیمیا​

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *