شروع

روز پنجم که طوفان تمام شد همگی ما از غارهایمان خارج شدیم. آفتاب تمام جزیره را در بر گرفته بود و جزیره قیافه‌ای مانند دوران جنگ بین‌المللی اول گرفته بود، تمام جزیره را درختان از ریشه درآمده نخل و نارگیل و شاخه‌های شکسته پر کرده بود.

چابی و آنجلو هم گرم تماشای جزیره بودند. آنجلو فریاد زد و خود را به آب انداخت. بقیه هم همین کار را کردند. پس از مدتی شنا کردن روی ماسه‌ها دراز کشیدیم و لذت بردیم.

به چابی گفتم: پنج روز قیمتی را از دست دادیم.

– پس بهتر است همین حالا از اول شروع کنیم.

کتاب: چشم ببر (ص ۲۰۶)
نویسنده: ویلبور اسمیت
ترجمه: سیروس کوپال
ناشر: انتشارات بهجت (۱۳۷۶)​

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *