مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز
دامان گل و لاله کشیدن دگر آموز
اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز
مویینه بهبر کردی و بیذوق تپیدی
آنگونه تپیدی که به جایی نرسیدی
در انجمن شوق تپیدن دگر آموز
کافر دلِ آواره دگر باره به او بند
بر خویش گشا دیده و از غیر فروبند
دیدن دگر آموز و ندیدن دگر آموز
دم چیست؟ پیام است، شنیدی؟ نشنیدی
در خاک تو یک جلوهی عام است ندیدی
دیدن دگر آموز و شنیدن دگر آموز
ما چشم عقاب و دل شهباز نداریم
چون مرغ سرا لذّتِ پرواز نداریم
ای مرغ سرا خیز و پریدن دگر آموز
تخت جم و دارا سر راهی نفروشند
این کوه گران است به کاهی نفروشند
با خون دل خویش خریدن دگر آموز
نالیدی و تقدیر همان است که بودست
آن حلقهی زنجیر همان است که بودست
نومید مشو ناله کشیدن دگر آموز
وا سوختهای یک شرر از داغ جگر گیر
یک چند به خود پیچ و نیستان همه درگیر
چون شعله به خاشاک دویدن دگر آموز
اقبال لاهوری
زبور عجم