به دو چشم اشک و بر لب زغم تو آه دارم
شب و روز، روزگاری چو شبِ سیاه دارم
من و اشک و دردمندی تو و مستی و لَوَندی
چه شود رسی به دادم؟ به خدا گناه دارم!
ز جهان و غُصّه هایش به شما پناه آرم
تو اگر زِ در بِرانی به کجا پناه دارم؟؟؟
چه شب دراز بی تو منِ خسته مویه کردم
ز غروب داغ عشقت به دم پگاه دارم
تو فروغ مهر و ماهی، من مانده در سیاهی
طلب عنایتی زان، رخ همچو ماه دارم
چو دل غمین مارا به نگاه در ربودی
همه ی مصائبم را من از آن نگاه دارم
ز غم فِراق یارا نشود فَراغ حاصل
که به دیده اشک و چشمی همه شب به راه دارم
تو بیا وگرنه عابر ز غم تو جان سپارد
که غمی چو کوه داری و دلی چو کاه دارم
مهدی رنجبر (عابر)