مهر خوبان

مِهر خوبان دل و دین از همه بی‌پروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمَک تا به سُهایش کشش لیلا برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره‌ای بودم و مِهر تو مرا بالا برد

من خَس بی‌سروپایم که به سیل افتادم
او که می‌رفت مرا هم به دل دریا برد

جام صَهبا ز کجا بود مگر دست که بود
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد؟

خمِ ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یک‌جا برد

خودت آموختیَم مهر و خودت سوختیَم
با برافروخته رویی که قرار از ما برد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد

همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سر انداخت مرا تنها برد

علامه طباطبایی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *