روزی حضرت روحالله میگذشت. ابلهی با وی دچار شد و از حضرت عیسی سخنی پرسید؛ بر سبیل تلطّف جوابش باز داد و آن شخص مسلّم نداشت و آغاز عربده و سفاهت نهاد. چندان که او نفرین میکرد، عیسی تحسین مینمود … عزیزی بدانجا رسید؛ گفت: «ای روحالله، چرا زبون این ناکس شدهای و هرچند او قهر میکند، تو لطف میفرمایی و با آنکه او جور و جفا پیش میبرد، تو مهر و وفا بیش مینمایی». عیسی گفت: «ای رفیق، موافقِ کلّ اناءِ یترشّح بما فیه، از کوزه همان برون تراود که در اوست؛ از او آن صفت میزاید و از من این صورت میآید. من از وی در غضب نمیشوم و او از من صاحب ادب میشود. من از سخن او جاهل نمیگردم و او از خلق و خوی من عاقل میگردد».
حسین واعظ کاشفی
اخلاق محسنی