گفتی: شتاب رفتن من از برای توست
آهستهتر برو که دلم زیر پای توست
با قهر میگریزی و گویا که غافلی
سرگشته سایهای همهجا در قفای توست
سر در هوای مهر تو رفت و هنوز هم
در این سری که از کف ما شد هوای توست
خوش میروی به خشم و به ما رو نمیکنی
این دیده از قفا به امید وفای توست
ای دل، نگفتمت مرو از راه عاشقی؟
رفتی؟ بسوز کاین همه آتش سزای توست
ما را مگو حکایت شادی که تا به حشر
ماییم و سینهای که در آن ماجرای توست
بیگانهام ز عالم و بیگانهای ز ما
بیچاره آن کسی که دلش آشنای توست
بگذشت و گفت: این به قفس اوفتاده کیست؟
گفتم که: این پرندهٔ محزون “همای” توست
هما گرامی