آب زنید راه را، هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد
راه دهید یار را، آن مَه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور نثار میرسد
چاک شدهست آسمان، غلغلهای است در جهان
عنبر و مشک میدمد، سَنجَق یار میرسد
رونق باغ میرسد، چشم و چراغ میرسد
غم به کناره میرود، مَه به کنار میرسد
تیر روانه میرود، سوی نشانه میرود
ما چه نشستهایم پس؟ شه ز شکار میرسد
باغ سلام میکند، سرو قیام میکند
سبزه پیاده میرود، غنچه سوار میرسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب میخورند!
روح خراب و مست شد، عقل خمار میرسد
چون برسی به کوی ما، خامُشی است خوی ما
زان که ز گفتوگوی ما، گرد و غبار میرسد
مولوی
دیوان شمس – غزلیات